loading...
9nine9
سلام

خوش اومديد

لطفا نظر بديد

9nine9 بازدید : 242 شنبه 04 شهریور 1391 نظرات (0)

 


در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و باسنش (لگنش) از جایش درمی‌رود.

پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش می‌برد، اما دختر اجازه نمی‌دهد کسی دست به باسنش بزند و هر چه به دختر میگویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که میکند محرم بیمارش است، اما دختر زیر بار نمی رود و نمی‌گذارد کسی دست به باسنش بزند.

به ناچار دختر هر روز ضعیف تر و ناتوان‌تر میشود.

تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش میکند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به باسن دخترتان او را مداوا کنم...

پدر دختر باخوشحالی زیاد قبول میکند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست؟ حکیم میگوید برای این کار من احتیاج به یک گاو چاق و فربه دارم, شرط من این هست که بعد از جا انداختن باسن دخترت گاو متعلق به خودم شود؟

پدر دختر با جان و دل قبول میکند و با کمک دوستان و آشنایانش چاقترین گاو آن منطقه را به قیمت گرانی می‌خرد و گاو را به خانه حکیم می‌برد, حکیم به پدر دختر میگوید دو روز دیگر دخترتان را برای مداوا به خانه ام بیاورید.

پدر دختر با خوشحالی برای رسیدن به روز موعود دقیقه شماری میکند...

از آنطرف حکیم به شاگردانش دستور میدهد که تا دوروز هیچ آب و علفی را به گاو ندهند. شاگردان همه تعجب میکنند و میگویند گاو به این چاقی ظرف دو روز از تشنگی و گرسنگی خواهد مرد.

حکیم تاکید میکند نباید حتی یک قطره آب به گاو داده شود.

دو روز که میگذرد، گاو از شدت تشنگی و گرسنگی بسیار لاغر و نحیف میشود..

خلاصه پدر دختر با تخت روان دخترش را به نزد حکیم می آورد, حکیم به پدر دختر دستور میدهد دخترش را بر روی گاو سوار کند. همه متعجب میشوند، چاره ای نمی‌بینند باید حرف حکیم را اطاعت کنند.. بنابراین دختر را بر روی گاو سوار میکند.

حکیم سپس دستور میدهد که پاهای دختر را از زیر شکم گاو با طناب به هم گره بزنند.

همه دستورات مو به مو اجرا میشود، حال حکیم به شاگردانش دستور میدهد برای گاو کاه و علف بیاورند..

گاو با حرص و ولع شروع می‌کند به خوردن علف ها، لحظه به لحظه شکم گاو بزرگ و بزرگ تر میشود، حکیم به شاگردانش دستور میدهد که برای گاو آب بیاورند..

شاگردان برای گاو آب میریزند، گاو هر لحظه متورم و متورم میشود و پاهای دختر هر لحظه تنگ و کشیده تر میشود, دختر از درد جیغ میکشد..

حکیم کمی نمک به آب اضاف میکند, گاو با عطش بسیار آب می‌نوشد, حالا شکم گاو به حالت اول برگشته که ناگهان صدای ترق جا افتادن باسن دختر شنیده میشود..

جمعیت فریاد شادی سر می‌دهند, دختر از درد غش میکند و بیهوش میشود.

حکیم دستور میدهد پاهای دختر را باز کنند و او را بر روی تخت بخوابانند.
یک هفته بعد دختر خانم مثل روز اول سوار بر اسب به تاخت مشغول اسب سواری میشود و گاو بزرگ متعلق به حکیم میشود.

این، افسانه یا داستان نیست,
آن حکیم ابوعلی سینا بوده است...

داستان های کوتاه و خواندنی



9nine9 بازدید : 344 چهارشنبه 01 شهریور 1391 نظرات (0)

به واقع باید گفت که پیکار صفین نیز همانند نبرد جمل، هر چند در محدوده و منطقه ی خاصی اتفاق افتاد؛ ولی پیامدهای ناگوار آن، مرز جغرافیایی مشخصی نداشت و در مدتی کوتاه، شهرهای مختلف مملکت اسلامی را درنوردید: 


 از این رو، پیامدهای این جنگ خانمانسوز را می توان به چند بخش تقسیم نمود:

الف) تشدید اختلافات درونی مسلمانان

در فاصله کوتاهی از آغاز خلافت امیرالمؤمنین (ع)، نبرد جمل با کارگردانی و نقش آفرینی مثلث طلحه، زبیر و عایشه به وقوع پیوست و علی رغم مدارا و چاره اندیشی های آن حضرت، در پرهیز از جنگ و کاهش هزینه های مادی و معنوی، جنگی خانمانسوز با خساراتی سنگین و جبران ناپذیر بر مسلمانان تحمیل گردید؛ ولی این پایان کار نبود و به فاصله کوتاهی، معاویه که به خوبی اندیشه خلافت بر مملکت اسلامی را در سر پرورانده بود، با فراخوانی و همکاری عمروعاص، رسماً بر طبل جنگ و تفرقه کوبید و راه ناتمام طلحه و زبیر و عایشه را در پیش گرفت و با تکیه بر تفکر قوم گرایی در میان مردم شام، حساسیت آنان را نسبت به مردم عراق افزودن کرد و با شعار فریبنده انتقام خون عثمان، سپاه شامیان را در برابر حضرت صف آرایی نمود.

در بررسی علل و عوامل و انگیزه های نبرد صفین، می توان به یک شاخص و نکته قابل توجه در تشدید اختلافات میان مسلمین اشاره کرد و آن جایگاه نفوذ سیاسی معاویه به عنوان فرماندار شام است؛ هر چند از نظر امام علی (ع) معاویه فاقد صلاحیت و مشروعیت، جهت صدارت و فرمانداری شام بود؛ ولی او با توجه به این که در زمان عثمان فرماندار آن دیار شده بود و تا زمان خلافت حضرت بر مسند خویش باقی بود؛ و در طی این سال ها دارای قدرت سیاسی و نفوذ بالایی در میان مردم شام شده بود و این کار را برای امیرالمؤمنین (ع) سخت تر می کرد.

در واقع اختلافات میان آن حضرت و معاویه از دیدگاه بسیاری از مردم، اختلاف میان دو تن از سران نظام بود و این بطور قطع، تأثیری منفی در میان آحاد جامعه و اقشار پایین دست داشت و طیف وسیعی از مردم را که از جهت پایه های اعتقادی و سیاسی، چندان محکم و راسخ نبودند دچار تزلزل می کرد و آن دسته از افراد سست عقیده و متزلزل را در مسیر ناصحیح و باطل سوق می داد. و این درست همان نتیجه ای را به همراه داشت که معاویه در نیل به بلند پروازی ها و جاه طلبی های خود آن را می خواست. جایگاه سیاسی و موقعیت اجتماعی او، به ویژه در میان مردم شام، دامنه اختلافات و فتنه را وسیع تر کرده و عملاً مردم شام را در برابر عراقیان قرار داده بود.

ب) ایجاد ناهنجاری های فرهنگی و اجتماعی

نبرد صفین نیز، همانند نبرد جمل پیامدهای منفی فرهنگی و اجتماعی بسیاری از خود بر جای گذاشت. در بعد فرهنگی می توان به از دست دادن چهره های ماندگار و مفاخر اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که در تهذیب نفس و شجاعت زبانزد بودند، اشاره کرد؛ بزرگانی همچون: عمار بن یاسر، خزیمة بن ثابت، ابوالهیثم بن تیهان، حجر بن عدی کندی، عبدالله بن بدیل و بسیاری از شخصیت های اسلامی دیگر.
در بعد اجتماعی نیز با کشته شدن هزاران جنگجو، بر سیمای بسیاری از خانوارها و کودکان، گرد بی سرپرستی و یتیمی نشست و زنان و مادران بسیاری بیوه و داغدیده شدند. ضمن آن که هزاران دام و مرکب و صدها هزار دینار و درهم در این راه نابود گردید.

ج) بستر سازی برای نبرد نهروان

حقیقت این است که نبرد نهروان را باید زاییده نبرد صفین دانست؛ زیرا که پس از نبرد صفین، حیات سیاسی گروهی مقدس نما و کج اندیش، موسم به«خوارج» که بعدها شعله نبرد نهروان را برافروختند، بطور کامل شکل گرفت. آنان در واقعه جمل، بر این باور بودند که طلحه، زبیر و عایشه علیه خلیفه زمان خود؛ یعنی امیرالمؤمنین (علیه السلام) دست به شورش زده اند؛ لذا کافر محسوب می شوند و علی (علیه السلام) بر طریق حق گام برداشته است؛ اما همین خوارج، در جریان صفین و داستان حکمیت تحمیلی بر امیرالمؤمنین (علیه السلام)، او را نیز تکفیر نموده و از او خواستند تا از کرده خویش توبه کند! و وقتی با استدلال و مخالفت آن حضرت روبرو شدند، در برابرش جبهه گرفته از صفوف پیروانش جدا شدند؛ هر چند این عده دارای سوابق اجتماعی و اسلامی بودند و چنان اهل تهجد، عبادت و قرائت قرآن بودند که آثار آن در سیمای شان کاملاً مشهود بود؛ ولی متأسفانه به خاطر عدم درک و بینش درست و صحیح از دین، نتوانستند به تشخیص و تدبیر صحیح آن حضرت در جریان این دو جنگ پی ببرند. آنان، چنان در عقیده خود راسخ بودند که از همان زمان بازگشت حضرت از صفین به کوفه، رسماً راه خود را از او جدا کرده و به عنوان اعتراض، مسیر دیگری را در پیش گرفتند. به مرور، این جریان به صورت یک مکتب عقیدتی درآمد و به فاصله کوتاهی، پایه گذار جنگ خانمانسوز دیگری بنام نهروان شد.
منبع: فاضلی(رحمه الله)، حاج شیخ عباس؛ فاضلی، حسین؛ نبرد صفین، بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(عج)

 

نویسندگان: عباس فاضلی؛ حسین فاضلی


9nine9 بازدید : 298 چهارشنبه 01 شهریور 1391 نظرات (0)

یه چندتا حدیث از امام علی رو واستون گذاشتم

*امام علی علیه السلام فرمودند:
اَلتَّقریعُ اَشَدُّ مِن مَضَضِ الضَّربِ ؛
سرزنش شدن از درد کتک خوردن بدتر است .
غررالحکم، ح 1429.
*امام علی علیه السلام فرمودند:
اَلمَطَلُ وَ المَنُّ مُنَکِّدَا الإحسانِ ؛
تعلّل ورزیدن و منّت نهادن ، از [ارزش] احسان مى‏ کاهد .
غررالحکم، ح 1595.
*امام علی علیه السلام فرمودند:
اَلفِکرُ فِى الخَیرِ یَدعُو إلَى العَمَلِ بِهِ ؛
اندیشیدن به نیکى ، [آدمى را] به عمل کردن به آن مى ‏کشاند .
غررالحکم، ح 1395.
*امام علی علیه السلام فرمودند:
أوَّلُ العِبادَةِ اِنتِظارُ الفَرَجِ بِالصَّبرِ ؛
صبورانه چشم‏داشتن به گشایش ، برترین عبادت است .
غررالحکم، ح1257.
*امام علی علیه السلام فرمودند:
اَلمَرءُ لا یَصحَبُهُ إلاَّ العَمَلُ ؛
آدمى را همراهى جز عمل نباشد .
غررالحکم ح 999.
*امام علی علیه السلام فرمودند:
اَلسُّکُوتُ عَلَى الأحمَقِ أفضَلُ جَوابِهِ ؛
سکوت در برابر احمق، بهترین جواب به اوست .
غررالحکم، ح 1160.
*امام علی علیه السلام فرمودند:
اَللَّهوُ مِن ثِمارِ الجَهلِ ؛ بیهوده‏ کارى نتیجه نادانى است .
بیهوده‏ کارى نتیجه نادانى است .
غررالحکمف ح 267.
*امام على علیه ‏السلام فرمودند:
ثَلاثٌ فیهِنَّ النَّجاةُ: لُزومُ الْحَقِّ وَ تَجَنُّبُ الْباطِلِ وَ رُکوبُ الْجِدِّ؛
نجات و رستگارى در سه چیز است: پایبندى به حق، دورى از باطل و سوار شدن بر مرکب جدّیت.
غررالحکم، ح 4661.
*امام علی علیه السلام فرمودند:
اَلحازِمُ یَقظانُ، اَلغافِلُ وَسنانُ ؛
دوراندیش، بیدار است و غافل، در آغاز خواب .
غررالحکم، ح 100.
*امام علی علیه السلام فرمودند:
اَلعِلمُ یُنجیکَ ، الجَهلُ یُردیکَ ؛
دانش، نجاتت مى‏ دهد و نادانى تباهت مى‏ کند .
غررالحکم، ح 150.
*امام على علیه ‏السلام فرمودند:
قَلیلُ الْحَقِّ یَدْفَعُ کَثیرَ الباطِلِ کَما اَنَّ الْقَلیلَ مِنَ النّارِ یُحْرِقُکَثیرَ الْحَطَبِ؛
اندکى حقّ، بسیارى باطل را نابود مى ‏کند، همچنان که اندکى آتش، هیزم‏هاى فراوانى را مى‏ سوزاند.
غررالحکم، ح 6735
*امام على علیه ‏السلام فرمودند:
اِصْبِرْ عَلى مَرارَةِ الْحَقِّ وَ ایّاکَ اَنْ تَنْخَدِعَ لِحَلاوَةِ الباطِلِ؛
تلخى حق را تحمل کن، و مبادا که فریب شیرینى باطل را بخورى.
غررالحکم، ح 2472
*امام على علیه ‏السلام فرمودند:
اِنَّ مَنْ لا یَنْفَعُهُ الْحَقُّ یَضُرُّهُ الْباطِلُ وَ مَنْ لا یَسْتَقیمُ بِهِ الْهُدى تَضُرُّهُالضَّلالَةُ وَ مَنْ لا یَنْفَعُهُ الْیَقینُ یَضُرُّهُ الشَّکُّ؛
به راستى که هر کس را حق سود ندهد، باطل زیانش رساند و هر کس به راه هدایت نرود، به کجراهه گمراهى افتد و هر کس یقین، او را سود نبخشد، شکّ زیانش رساند.
تحف العقول، ص 152.
*امام على علیه ‏السلام فرمودند:
اَلْکَـیِّسُ صَدیقُهُ الْحَقُّ وَ عَدُوُّهُ الْباطِلُ؛
انسان زیرک، دوستش حق است و دشمنش باطل.
غررالحکم، 1524
*امام على علیه‏ السلام فرمودند:
لا یُؤنِسَنَّکَ اِلاَّ الْحَقُّ وَ لا یوحِشَنَّکَ اِلاَّ الْباطِلُ؛
مبادا جز حق، با تو اُنس بگیرد و جز باطل، از تو بهراسد.
نهج البلاغه، از حکمت 130
*امام على علیه‏ السلام فرمودند:
اَلا وَ مَنْ اَکَلَهُ الْحَقُّ فَاِلَى الجَنَّةِ وَ مَنْ اَکَلَهُ الباطِلُ فَاِلَى النّارِ؛
بدانید که هر کس در راه حق از دنیا برود، به بهشت و هر کس در راه باطل از دنیا برود،به جهنم مى ‏رود.
نهج البلاغه، از نامه 17
*مام على علیه ‏السلام فرمودند:
کُلُوا التَّمْرَ فَإِنَّ فیهِ شِفاءً مِنَ الاَْدْواءِ؛
خرما بخورید، چراکه شفاى دردهاست.
مکارم الاخلاق ص 168
*امام على علیه ‏السلام فرمودند:
مَنْ لَمْ یَتَدارَکْ نَفْسَهُ بِاِصْلاحِها اَعْضَلَ داؤُهُ وَ اَعْیى شِفائُهُ وَ عَدِمَ الطَّبیبَ؛
هر کس به اصلاح خود نپردازد، بیمارى‏ اش سخت مى‏ شود و در درمانش به رنج مى ‏افتد و طبیبى نخواهد یافت.
غررالحکم ح 9025


9nine9 بازدید : 271 چهارشنبه 01 شهریور 1391 نظرات (0)

زندگی  نامه حضرت محمد (ص):

 

نام: محمد بن عبد الله

حضرت محمد (ص) در تورات و برخى كتب آسمانى «احمد» نامیده شده است. آمنه، دختر وهب، مادر حضرت محمد (ص) پیش از نامگذارىِ فرزندش توسط عبدالمطلب به محمّد، وى را «احمد» نامیده بود.


كنیه حضرت محمد (ص): ابوالقاسم و ابوابراهیم.

القاب حضرت محمد (ص): رسول اللّه، نبى اللّه، مصطفى، محمود، امین، امّى، خاتم، مزّمل، مدّثر، نذیر، بشیر، مبین، كریم، نور، رحمت، نعمت، شاهد، مبشّر، منذر، مذكّر، یس، طه‏ و...

منصب حضرت محمد (ص): آخرین پیامبر الهى، بنیان‏گذار حكومت اسلامى و نخستین معصوم در دین مبین اسلام.

تاریخ ولادت حضرت محمد (ص): روز جمعه، هفدهم ربیع الاول عام الفیل برابر با سال 570 میلادى (به روایت شیعه). بیشتر علماى اهل سنّت تولد آن حضرت را روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول آن سال دانسته‏اند.

عام الفیل، همان سالى است كه ابرهه، با چندین هزار مرد جنگى از یمن به مكه یورش آورد تا خانه خدا (كعبه) را ویران سازد و همگان را به مذهب مسیحیت وادار سازد؛ اما او و سپاهیانش در مكه با تهاجم پرندگانى به نام ابابیل مواجه شده، به هلاكت رسیدند و به اهداف شوم خویش نایل نیامدند. آنان چون سوار بر فیل بودند، آن سال به سال فیل (عام الفیل) معروف گشت.

محل تولد حضرت محمد (ص): مكه معظمه، در سرزمین حجاز (عربستان سعودى كنونى).

نسب پدرى حضرت محمد (ص): عبدالله بن عبدالمطلب (شیبة الحمد) بن هاشم (عمرو) بن عبدمناف بن قصّى بن كلاب بن مرّة بن كعب بن لوىّ بن غالب بن فهر بن مالك بن نضر (قریش) بن كنانة بن خزیمة بن مدركة بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان.

حضرت محمد (ص) روایت شده است كه هرگاه نسب من به عدنان رسید، همان جا نگاه دارید و از آن بالاتر نروید. اما در كتاب‏هاى تاریخى، نسب آن حضرت تا حضرت آدم(ع) ثبت و ضبط شده است كه فاصله بین عدنان تا حضرت اسماعیل، فرزند ابراهیم خلیل الرحمن(ع) به هفت پشت مى‏رسد.

مادر حضرت محمد (ص): آمنه، دختر وهب بن عبد مناف.

این بانوى جلیل القدر، در طهارت و تقوا در میان بانوان قریشى، كم‏ نظیر و سرآمد همگان بود. وى پس از تولد حضرت محمّد(ص) دو سال و چهارماه و به روایتى شش سال زندگى كرد و سرانجام، در راه بازگشت از سفرى كه به همراه تنها فرزندش، حضرت محمّد(ص) و خادمه‏اش، ام ایمن جهت دیدار با اقوام خویش عازم یثرب (مدینه) شده بود، در مكانى به نام «ابواء» بدرود حیات گفت و در همان جا مدفون گشت.

و چون عبدالله، پدر حضرت محمد(ص) دو ماه (و به روایتى هفت ماه) پیش از ولادت فرزندش از دنیا رفته بود، كفالت آن حضرت را جدش، عبدالمطلب به عهده گرفت. نخست وى را به ثویبه (آزاد شده ابولهب) سپرد تا وى را شیر دهد و از او نگه‏دارى كند؛ اما پس از مدتى وى را به حلیمه، دختر عبدالله بن حارث سعدیه واگذار كرد. حلیمه گرچه دایه آن حضرت بود، اما به مدت پنج سال براى وى مادرى كرد.

مدت رسالت و زمامدارى حضرت محمد (ص): از 27 رجب سال چهلم عام الفیل (610 میلادى)، كه در سن چهل سالگى به رسالت مبعوث شده بود، تا 28 صفر سال یازدهم هجرى، كه رحلت فرمود، به مدت 23 سال عهده‏دار امر رسالت و نبوت بود. حضرت محمد (ص)  علاوه بر رسالت، به مدت ده سال امر زعامت و زمامدارى مسلمانان را پس از مهاجرت به مدینه طیبه بر عهده داشت.

همسران حضرت محمد (ص):

1.      خدیجه بنت خویلد.2. سوده بنت زمعه.3. عایشه بنت ابى بكر.4. امّ شریك بنت دودان.5. حفصه بنت عمر.6. ام حبیبه بنت ابى سفیان.7. امّ سلمه بنت عاتكه.8. زینب بنت جحش.9. زینب بنت خزیمه.10. میمونه بنت حارث.11. جویریه بنت حارث.12. صفیّه بنت حىّ بن اخطب.

2.     نخستین زنى كه افتخار همسرى حضرت محمد (ص) را یافت، خدیجه بنت خویلد بود. حضرت محمّد(ص) پیش از رسیدن به مقام رسالت، در سن 25 سالگى با این بانوى بزرگوار ازدواج نمود.

خدیجه كبرى (س) با موقعیت و اموال خویش، خدمات شایانى به پیامبر اكرم(ص) در اظهار رسالتش كرد. این بانوى بزرگ، از افتخارات زنان عالم است و در ردیف بانوان قدسى، همانند مریم و آسیه، قرار دارد. حضرت محمد (ص) به احترام خدیجه كبرى (س) تا هنگامى كه وى زنده بود، با هیچ زن دیگرى ازدواج نكرد. همو بود كه دردها و رنج‏هاى پیامبر(ص) را، كه سران شرك و كفر متوجه آن حضرت مى‏كردند، تسلّى داده و او را در رسالت و نبوتش یارى می‏داد.

خدیجه كبرى(س) به خاطر مقام و منزلتى كه در اسلام به دست آورده بود، مورد لطف و عنایت مخصوص پروردگار جهانیان قرار گرفت. به همین جهت روزى جبرئیل امین به محضر پیامبر اكرم(ص) شرفیاب شد و گفت: اى محمد! سلام خدا را به همسرت خدیجه برسان. پیامبر اكرم(ص) به همسرش فرمود: اى خدیجه! جبرئیل امین از جانب خداوند متعال به تو سلام مى‏رساند. خدیجه گفت: «اللّه السّلام و منه السّلام و على جبرئیل السّلام».

حضرت خدیجه (س) در ایام همسرى با حضرت محمد (ص) از احترام ویژه رسول‏ خدا(ص) برخوردار بود و پیامبر(ص) نیز همسرى مهربان و وفادار براى او بود. آن حضرت پس از وفات خدیجه (در رمضان سال دهم بعثت) همواره از او به نیكى یاد می‏كرد.

از عایشه، سومین حضرت محمد (ص)، روایت شده است:

«كانَ رَسُولُ اللّهِ(ص) لایَكادُ یَخْرُجُ مِنَ الْبَیْتِ حَتّى یَذْكُرَ خَدیجَةَ فَیَحْسَنُ الثَّناءِ عَلَیْها، فَذَكَرها یَوْماً مِنَ الْاَیّامِ فَادْرَكَتْنی الْغَیْرةَ، فَقُلْتُ: هَلْ كانَتْ اِلاّ عَجُوزاً وَقَدْ اَبْدَلَكَ اللّهُ خَیْراً مِنْها، فَغَضَبَ حَتّى‏ اهْتَزَّ مَقْدَمُ شَعْرِهِ مِنَ الغَضَبِ‏. (1)

حضرت محمد (ص) هیچ‏گاه از خانه بیرون نمی‏رفت مگر این كه یادى از خدیجه مى‏كرد و از او به نیكى نام مى‏برد. یك روز كه حضرت محمد (ص) از خدیجه (س) یاد كرده و خوبى‏هاى او را بیان میكرد، غیرت زنانگى بر من غالب شد و به پیامبر(ص) گفتم: آیا او یك پیرزن بیشتر بود و حال آن كه خداوند بهتر از آن (یعنى عایشه) را به تو داده است؟ پیامبر اكرم(ص) از این گفتار من، خشمگین شد، به طورى كه موهاى جلوى سرش از شدت خشم به حركت درآمد.

فرزندان حضرت محمد (ص):

الف) پسران ان حضرت محمد (ص):

1. قاسم. او پیش از بعثت پیامبر اكرم(ص) تولد یافت. از این رو پیامبر(ص) را ابوالقاسم نامیدند.

2. عبدالله. این كودك چون پس از بعثت به دنیا آمده بود، وى را «طیّب» و «طاهر» مى‏گفتند.

3. ابراهیم. او در اواخر سال هشتم هجرى متولد شد و در رجب سال دهم هجرى وفات یافت.

عبدالله و قاسم از خدیجه كبرى (س) و ابراهیم از ماریه قبطیه متولد شدند. وهرسه آنان در سنین كودكى از دنیا رفتند.

ب) دختران حضرت محمد (ص):

1. زینب (س). 2. رقیه (س). 3. ام كلثوم (س). 4. فاطمه زهرا (س).

دختران حضرت محمد (ص) همگى از حضرت خدیجه(س) متولد شدند و تمام فرزندان رسول خدا(ص) جز فاطمه زهرا (س) پیش از رحلت آن حضرت، از دنیا رفته بودند. تنها فرزندى كه از آن حضرت در زمان رحلتش باقى مانده بود، فاطمه زهرا(س)، آخرین دختر وى بود. این بانوى مكرّمه، افتخار بانوان عالم، بلكه همه انسان‏ها و مورد تقدیس و تكریم فرشتگان عرشى است. همو است كه مادر سبطین و امّ الأئمة المعصومین(ع) است.

گرچه پیامبر اسلام(ص) به تمام خاندان مؤمن خویش علاقه‏مند بود، اما در میان همسرانش بیش از همه، به خدیجه كبرى (س) و در میان فرزندانش بیش از همه، به فاطمه زهرا (س) علاقه‏مند بوده و اظهار محبت و لطف میفرمود.

آغاز بعثت حضرت محمد (ص):

محمد امین ( ص ) قبل از شب 27 رجب در غار حرا به عبادت خدا و راز و نیاز با آفریننده جهان می پرداخت و در عالم خواب رؤیاهایی می دید راستین و برابر با عالم واقع . روح بزرگش برای پذیرش وحی - کم کم - آماده می شد .

درآن شب بزرگ جبرئیل فرشته وحی مأمور شد آیاتی از قرآن را بر محمد ( ص ) بخواند و او را به مقام پیامبری مفتخر سازد . سن محمد ( ص ) در این هنگام چهل سال بود . در سکوت و تنهایی و توجه خاص به خالق یگانه جهان جبرئیل از محمد ( ص ) خواست این آیات را بخواند : " اقرأ باسم ربک الذی خلق . خلق الانسان من علق . اقرأ وربک الاکرم . الذی  علم بالقلم . علم الانسان ما لم یعلم " . یعنی : بخوان به نام پروردگارت که آفرید . او انسان را از خون بسته آفرید . بخوان به نام پروردگارت که گرامی تر و بزرگتر است . خدایی که نوشتن با قلم را به بندگان آموخت . به انسان آموخت آنچه را که نمی دانست .

حضرت محمد (ص) - از آنجا که امی و درس ناخوانده بود - گفت : من توانایی  خواندن ندارم . فرشته او را سخت فشرد و از او خواست که " لوح " را بخواند . اما همان جواب را شنید - در دفعه سوم - محمد ( ص ) احساس کرد می تواند " لوحی " را که در دست جبرئیل است بخواند . این آیات سرآغاز مأموریت بسیار توانفرسا و مشکلش بود .

جبرئیل مأموریت خود را انجام داد و محمد ( ص ) نیز از کوه حرا پایین آمد و به سوی خانه خدیجه رفت . سرگذشت خود را برای همسر مهربانش باز گفت . خدیجه دانست که مأموریت بزرگ " محمد " آغاز شده است . او را دلداری و دلگرمی داد و گفت : " بدون شک خدای مهربان بر تو بد روا نمی دارد زیرا تو نسبت به خانواده و بستگانت مهربان هستی و به بینوایان کمک می کنی و ستمدیدگان را یاری می نمایی " . سپس محمد ( ص ) گفت : " مرابپوشان " خدیجه او را پوشاند .

حضرت محمد (ص) اندکی به خواب رفت . خدیجه نزد " ورقة بن نوفل " عمو زاده اش که از دانایان عرب بود رفت ، و سرگذشت محمد ( ص ) را به او گفت . ورقه در جواب دختر عموی خود چنین گفت : آنچه برای محمد ( ص ) پیش آمده است آغاز پیغمبری  است و " ناموس بزرگ " رسالت بر او فرود می آید . خدیجه با دلگرمی به خانه برگشت .

معراج حضرت محمد (ص):

پیش از هجرت به مدینه که در ماه ربیع الاول سال سیزدهم بعثت اتفاق افتاد، دو واقعه در زندگی حضرت محمد (ص) پیش آمد که به ذکر مختصری از آن می پردازیم : در سال دهم بعثت "معراج " پیغمبر اکرم (ص ) اتفاق افتاد و آن سفری بود که به امر خداوند متعال و بهمراه امین وحی (جبرئیل ) و بر مرکب فضا پیمایی به نام "براق " انجام شد.

حضرت محمد (ص) این سفر با شکوه را از خانه ام هانی خواهر امیر المومنین علی (ع ) آغاز کرد و با همان مرکب به سوی بیت المقدس یا مسجد اقصی روانه شد، و از بیت اللحم که زادگاه حضرت مسیح است و منازل انبیا (ع ) دیدن فرمود.

سپس سفر آسمانی خود را آغاز نمود و از مخلوقات آسمانی و بهشت و دوزخ بازدید به عمل آورد، و در نتیجه از رموز و اسرار هستی و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بی پایان حق تعالی آگاه شد و به "سدرة المنتهی " رفت و آنرا سراپا پوشیده از شکوه و جلال و عظمت دید. سپس از همان راهی که آمده بود به زادگاه خود "مکه " بازگشت و از مرکب فضا پیمای خود پیش از طلوع فجر در خانه "ام هانی " پائین آمد.

به عقیده شیعه این سفر جسمانی بوده است نه روحانی چنانکه بعضی  گفته اند. در قرآن کریم در سوره "اسرا" از این سفر با شکوه بدین صورت یاد شده است : "منزه است خدایی که شبانگاه بنده خویش را از مسجد الحرام تا مسجد اقصی که اطراف آن را برکت داده است سیر داد، تا آیتهای خویش را به او نشان دهد و خدا شنوا و بیناست ". در همین سال و در شب معراج خداوند دستور داده است که امت پیامبر خاتم (ص ) هر شبانه روز پنج وعده نماز بخوانند و عبادت پروردگار جهان نمایند، که نماز معراج روحانی مومن است .

اصحاب و یاران حضرت محمد (ص):

پیامبر اسلام(ص) چه در مكّه معظمه و چه در مدینه، داراى اصحاب و یاران باوفایى بود كه برخى از آنان پیش از آن حضرت و برخى دیگر پس از ایشان از دنیا رفتند و تعداد آنان به هزاران نفر مى‏رسد. در این جا به نام برخى از صحابه مشهور آن حضرت اشاره می‏شود:

1. على بن ابى‏طالب(ع).2. ابوطالب بن عبد المطلب.3. حمزة بن عبدالمطلب.4. جعفربن ابى‏طالب.5. عباس بن عبدالمطلب.6. عبداللّه بن عباس.7. فضل بن عباس.8. معاذبن جبل.9. سلمان فارسى.10. ابوذر غفارى (جندب بن جناده).11. مقداد بن اسود.12. بلال حبشى.13. مصعب بن عمیر.14. زبیر بن عوام.15. سعد بن ابى وقاص.16. ابو دجانه.17. سهل بن حنیف.18. سعد بن معاذ.19. سعد بن عباده.20. محمد بن مسلمه.21. زید بن ارقم.22. ابو ایوب انصارى.23. جابر بن عبدالله انصارى.24. حذیفة بن یمان عنسى.

25. خالد بن سعید اموى.26. خزیمة بن ثابت انصارى.27. زید بن حارثه.28. عبدالله بن مسعود.29. عمار بن یاسر.30. قیس بن عاصم.31. مالك بن نویره.32. ابوبكر بن ابى قحافه.33. عثمان بن عفان.34. عبدالله بن رواحه.35. عمر بن خطّاب.36. طلحة بن عبیدالله.37. عثمان بن مظعون.38. ابو موسى اشعرى.39. عاصم بن ثابت.40. عبدالرحمن بن عوف.41. ابوعبیده جراح.42. ابو سلمه.43. ارقم بن ابى ارقم.44. قدامة بن مظعون.45. عبدالله بن مظعون.46. عبیدة بن حارث.47. سعید بن زید.48. خَبّاب بن اَرَت.49. بریده اسلمى.50. عثمان بن حنیف.51. ابو هیثم تیهان.52. ابىّ بن كعب.

تاریخ و سبب رحلت حضرت محمد (ص):

دوشنبه 28 صفر، بنا به روایت بیشتر علماى شیعه و دوازدهم ربیع الاول بنا به قول اكثر علماى اهل سنّت، در سال یازدهم هجرى، در سن 63 سالگى، در مدینه بر اثر زهرى كه زنى یهودى به نام زینب در جریان نبرد خیبر به آن حضرت خورانیده بود. معروف است كه پیامبر اسلام(ص) در بیمارىِ وفاتش مى‏فرمود: این بیمارى از آثار غذاى مسمومى است كه آن زن یهودى پس از فتح خیبر براى من آورده بود.

محل دفن حضرت محمد (ص):

مدینه مشرفه، در سرزمین حجاز (عربستان سعودى كنونى) در همان خانه‏اى كه وفات یافته بود. هم اكنون مرقد مطهر آن حضرت، در مسجد النبى قرار دارد.



9nine9 بازدید : 190 چهارشنبه 01 شهریور 1391 نظرات (0)

معجزات پیامبر اسلام



هر پیامبری با معجزه نبوت و پیامبری خود را اثبات نموده است، خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله وسلم نیز از این قاعده مستثنی نبوده است، و در جاهای مختلف برای اثبات نبوت خود و اتمام حجت با مردمان معجزه ای آورده است؛ که بزرگترین و ماندگارترین آنها قرآن کریم است که در طول زمان حجتی بر پیامبری او بوده است! 

به طور کلی معجزاتی که از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) ظاهر شد در چند مرحله ظاهر شده است: 


نخست معجزاتی است که در بدو تولد ایشان رخ داد مانند فرو ریختن ایوان مدائن و تخت کسری و... 
بخش دوم معجزاتی است که در هنگام کودکی تا زمان نبوت از آن حضرت ثبت شده است: 
بخش سوم : معجزاتی است که از ابتدای بعثت تا پایان عمر شریف آن حضرت (صلّی الله علیه و آله) رخ داد 
بخش چهارم : معجزاتی که بعد از وفات آن حضرت تجلی نمود. 
که تعداد این معجزات را ۴۴۴۰ مورد عنوان کرده اند که به طور کلی در سه نوع معجزه می توان به آن اشاره کرد! 

معجزات نوع اول 

مـعـجـزاتـى اسـت كـه مـتـعلّق است به اجرام سماویّه مانند شقّ قمر و ردّ شمس ‍ و تظلیل غمام و نزول باران و نازل شدن مائده و طعامها و میوه ها براى آن حضرت از آسمان و غیر ذلك 

معجزات نوع دوم 

معجزاتى است كه از آن حضرت در جمادات و نباتات ظاهر شده مانند سلام كردن سـنـگ و درخـت بـر آن حـضـرت و حـركـت كـردن درخـت بـه امـر آن حـضـرت و تـسـبـیـح سـنـگـریـزه در دسـت آن حـضـرت و حـنـیـن جذع و شـمـشـیـر شـدن چـوب بـراى عـُكـّاشـه در بـَدْر و براى عـبـداللّه بـن جـَحـْش در اُحـُد و شـمـشـیـر شـدن بـرگ نـخـل بـراى ابـودُجـانـه بـه مـعـجزه آن حضرت و فرو رفتن دستهاى اسب سـُراقـه بـر زمـیـن در وقـتـى كـه بـه دنـبـال آن حـضـرت رفـت در اوّل هجرت و غیر ذلك 

معجرات نوع سوم 

مـعجزات آن حضرت است در زنده كردن مردگان و شفاى بیماران و معجزاتى كه از اعضاى شریفه آن حضرت به ظهور آمده مانند خوب شدن درد چشم امیرالمؤ منین علیه السـّلام بـه بـركـت آب دهـان مـبـارك آن حـضرت كه بر آن مالیده و زنده كردن آهوئى كه گوشت آن را میل فرموده و زنده كردن بزغاله مرد انصارى را كه آن حضرت را میهمان كرده بـود بـه آن و
حضرت محمد (ص) 

تـكـلّم فـاطـمـه بـنت اَسَد ـ رضى اللّه عنهما ـ با آن حضرت در قبر و زنده كـردن آن حـضرت آن جوان انصارى را كه مادر كور پیرى داشت و شفا یافتن زخم سلمة بن الا كوع كه در خیبر یافته بود به بركت آن حضرت و ملتئم و خوب شدن دست بریده معاذ بن عفرا و پاى محمّد بن مسلمة و پاى عبداللّه عتیك و چشم قتاده كه از حدقه بیرون آمده بود به بركت آن حضرت و سیر كردن آن حضرت چندین هزار كس را از چند دانه خرما و سیراب كردن جماعتى را با اسبان و شترانشان از آبى كه از بین انگشتان مباركش جوشید الى غیر ذلك.(1) 

شق القمر 

در روایات مختلفى که در تواریخ شیعه و اهل سنت ازابن عباس و انس بن مالک و دیگران نقل شده عموما گفته‏اند: 

این معجزه بنا بدرخواست جمعى از سران قریش و مشرکان مانندابو جهل و ولید بن مغیره و عاص بن وائل و دیگران انجام شد،بدین‏ترتیب که آنها در یکى از شبها که تمامى ماه در آسمان بود بنزدرسول خدا (صلّی الله علیه و آله) آمده و گفتند:اگر در ادعاى نبوت خود راستگو وصادق هستى دستور ده این ماه دو نیم شود!رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) 

بدانها گفت:اگر من اینکار را بکنم ایمان خواهید آورد؟ 

گفتند: آرى، و آنحضرت از خداى خود درخواست این معجزه راکرد و ناگهان همگى دیدند که ماه دو نیم شد بطورى که کوه‏ حرا را در میان آن دیدند و سپس ماه به هم آمد و دو نیمه آن به هم‏چسبید و همانند اول گردید،و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) دوبار فرمود: "اشهدوا،اشهدوا"یعنى گواه باشید و بنگرید! 

مشرکین که این منظره را دیدند بجاى آنکه به آنحضرت‏ایمان آورند گفتند!"سحرنا محمد"محمد ما را جادو کرد،و یاآنکه گفتند:"سحر القمر،سحر القمر"ماه را جادو کرد! 

برخى از آنها گفتند:اگر شما را جادو کرده مردم شهرهاى‏دیگر را که جادو نکرده!از آنها بپرسید،و چون از مسافران‏و مردم شهرهاى دیگر پرسیدند آنها نیز مشاهدات خود را در دو نیم‏شدن ماه بیان داشتند (3) . 

و در پاره‏اى از روایات آمده که این ماجرا دو بار اتفاق افتادولى برخى از شارحین حدیث گفته‏اند:منظور از دو بار همان دوقسمت‏شدن ماه است نه اینکه این جریان دو بار اتفاق افتاده‏باشد. (4) و البته مجموع روایاتى که درباره این معجزه وارد شده حدود بیست روایت میشود که در کتابهاى حدیثى شیعه و اهل سنت‏مانند بحار الانوار و سیرة النبویة ابن کثیر و در المنثور سیوطى ودیگران نقل شده. 

شق القمر در نگاه ناسا 

سازمان فضانوردی " ناسا " به دو نیم شدن کره ی ماه و سپس پیوند خوردن این دو نیمه به یکدیگر پی برد. پایگاه اینترنتی روزنامه ی عربی " الوطن " چاپ آمریکا به نقل از یک محقق اردنی علوم فلکی در این زمینه نوشت: سفینه ی فضایی آمریکایی " کلمنتاین " که سالها در مدار کره ی ماه کار تحقیقاتی انجام می دهد به این نتیجه رسیده است که کره ی ماه صدها سال پیش به دو نیمه ی متساوی تقسیم شده و دوباره به یکدیگر متصل شدند. این محقق اردنی با ارسال گزارشی به ناسا آنان را نسبت به این موضوع مطلع ساخت که مسلمانان، این پدیده را متعلق به 1400 سال پیش می دانند و مرتبط به معجزه ای از پیامبر اکرم (ص) به نام " شق القمر" است. ناسا هیچ تفسیری برای کشف خود نیافته است. زیرا این اتفاق نادر تا کنون برای هیچ جرم آسمانی به وقوع نپیوسته است.(3) 

1- منتهی الامال- مرحوم حاج شیخ عباس قمی 
2- درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام جلد 3 صفحه 247 تالیف : رسولى محلاتى 
3- روزنامه جمهوری اسلامی شماره 7608 تاریخ 23 مهر 1384 ص 5 
مرتضی رستمی 
 


9nine9 بازدید : 224 چهارشنبه 01 شهریور 1391 نظرات (0)

اشاره: در این نوشتار سعی شده در حد وسع، خلق و خوی حضرتش در پرتو آیات وحیانی قرآن بررسی شود، تا به این وسیله جان و دل خود را با آیات نور روشنایی بخشیده و از صفات ستوده محمدی (صلی الله علیه و آله و سلم) بهره مند شویم، چرا که بر این باوریم: زیباترین و کامل ترین سیمای آن گرامی را باید در آیینه کلام وحیانی پروردگار به نظاره نشست و خصلت های زیبای نبوت را از سرچشمه نور جستجو کرد و آن بزرگوار را الگو قرار داد که خداوند متعال فرمود: « لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه* مطمئناً برای شما در [در رفتار و گفتار] رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سرمشق نیکو [ و کاملی ] می باشد»احزاب /21


نرم خویی و مهربانی
 

از منظر قرآن کریم یکی از شاخص ترین ویژگی های حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)، اخلاق زیبا و برخورد شفقت آمیز با دیگران بود. آن بزرگوار با داشتن این خصلت ستودنی توانست در طول 23 سال، دل های بسیاری را به خود شیفته کرده و به صراط مستقیم هدایت نماید، در حالی که هیچ قدرتی توان چنین کار شگفتی را نداشت. خداوند متعال این عامل اساسی را چنین شرح می دهد:« فبما رحمه من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لا نفضوا من حولک* به برکت رحمت الهی در برخورد با مردم، نرم و مهربان شدی و اگر خشن و سنگ دل بودی، از اطراف تو پراکنده می شدند». آل عمران /159 اساساً آن حضرت بر این باور بود که فلسفه بعثت برای تکمیل مکارم اخلاق است و می فرمود: انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق* همانا من برای به سامان رساندن فضائل اخلاقی مبعوث شده ام». (1) ابراز محبت و مهرورزی آن حضرت نه تنها شامل دوستان و اهل ایمان می شد، بلکه مخالفین آن بزرگوار نیز از اخلاق نرم و شفقت آمیز آن گرامی بهره مندبودند و این سبب جذب آنان به سوی اسلام می گردید. به همین جهت خداوند متعال رسول گرامی اش را تحسین کرده و فرمود: و «انک لعلی خلق عظیم* و یقیناً تو دارای اخلاق عظیم و برجسته ای هستی» . قلم/4

دلسوزی برای اهل ایمان 
 

کسانی که خود را وقف اصلاح جامعه کرده و برای سعادت افراد آن از هیچ کوششی فرو گذار نمی کنند و با دلسوزی و عشق و علاقه به انجام وظایف محوله می پردازند، بدون تردید جایاه خود را در جامعه و دل های مردم تحکیم می بخشند و ارتباط نزدیک تری با مخاطبان خود پیدا می کنند، در نتیجه مردم به آنان به دیده احترام نگریسته و به ایشان اعتماد کرده و به آسانی گفته ها و خواسته هایشان را می پذیرند. مردم عاشق کسانی هستند که بدون هیاهو به دنبال اصلاح جامعه و رفع گرفتاری های آنان باشند. اگر این دلسوزی و خدمات بی ریا، مخلصانه و فقط برای رضای خداوند عالم باشد، نتیجه آن مضاعف و توفیق در کار حتمی و قطعی خواهد بود. این ویژگی در رهبران الهی و پیشوایان جامعه از اهمیت ویژه ای برخوردار است. قرآن مجید، پیامبر گرامی اسلام را با این خصلت پسندیده معرفی کرده و می فرماید:« لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمومنین رؤوف رحیم* همانا فرستاده ای از خود شما به سویتان آمد که رنج های شما بر او سخت است و اصرار بر هدایت و راهنمایی شما دارد و نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان است». توبه /128 دلسوزی حضرت خاتم الانبیاء به حدی بود که گاهی از شدت غصه و ناراحتی در آستانه مرگ قرار می گرفت. رسول مکرم اسلام نه تنها از انحراف و کج روی های برخی از مسلمانان آزرده خاطر می شد، بلکه از گمراهی و نادانی نامسلمانان نیز در رنج و عذاب بود. تا این که خداوند متعال از دلسوزی رسول خویش چنین یاد می کند: « فلعلک باخع نفسک علی آثارهم ان لم یومنوا بهذا الحدیث اسفا* گویی می خواهی به خاطر اعمال [ناروای ] آنان، اگر به این گفتار ایمان نیاوردند، خود را هلاک کنی». کهف /6

آشنایی با درد مردم
 

توفیق در مدیریت جامعه به عوامل مختلفی بستگی دارد که یکی از مهم ترین آن آشنایی با مشکلات و گرفتاری های طبقات محروم اجتماع است. پیامبران الهی عموماً و پیامبر اسلام خصوصاً از چنین خصلت والایی برخوردار بودند. آنان خود را از مردم می دانستند و هیچ گونه امتیاز و تفوقی بر خویشتن نسبت به سایر اقشار جامعه قائل نبودند. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمود:« انما انا بشر مثلکم * همانا من هم همانند شما بشر هستم». کهف /110 افزون بر مردمی بودن، آشنایی و آگاهی و لمس واقعیت های پنهان جامعه از خصلت های بارز آن حضرت بود. کسانی که مشکلات و محرومیت ها را از نزدیک لمس کرده اند، درد و رنج طبقات محروم جامعه را بهتر و راحت تر درک می کنند. قرآن کریم می فرماید: « الم یجدک یتیما فاوی. ووجدک ضالا فهدی. و وجدک عائلا فاغنی* آیا تو را یتیم نیافت و پناه داد؟! و تو را گمشده یافت و هدایت کرد و تو را فقیر یافت و بی نیاز نمود». ضحی/ 6 ،7،8

صبر و بردباری
 

گذری کوتاه به تاریخ پیامبران الهی نشان می دهد که آنان در راه اعتلای کلمه توحید و انجام رسالت خویش با سخت ترین موانع روبرو بوده اند، هم چنان امام صادق (علیه السلام) فرمود: « ان اشد الناس بلاء الانبیاء؛ همانا که انبیاء الهی سخت ترین گرفتاری ها را داشته اند. »(2) اما در این میان حضرت خاتم الانبیاء(صلی الله علیه و آله) بیش از سایر انبیاء در معرض بلاها و آزمایشات سخت قرار گرفت. آن حضرت در این مورد می فرماید: «ما اوذی نبی مثل ما اوذیت؛ هیچ پیامبری همانند من مورد آزار و اذیت قرار نگرفت.(3) اما تحمل و بردباری پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در برابر کوه مشکلات که از هر سو به آن حضرت روی می آورد و موانع گوناگونی که هر یک می توانست سد راه اهداف بلند حضرتش باشد، تمام دشمنان و مخالفین سرسخت آن حضرت را به زانو در آورد. استاد شهید مطهری (رحمه الله علیه) در این زمینه می نویسد:«اراده و استقامتش بی نظیر بود. از او به یارانش نیز سرایت کرده بود. دوره 23 ساله بعثتش یک سره درس اراده و استقامت است. او در تاریخ زندگی اش مکرر در شرایطی قرار گرفت که امیدها از هر جا قطع می شد، ولی او یک لحظه تصور شکست را در مخیله اش راه نداد. ایمان نیرومندش به موفقیت، یک لحظه متزلزل نشد». (4) گاهی خداوند متعال برای تقویت روحیه صبر و مقاومت رسول گرامیش می فرمود:« فاصبر کما صبرو اولوا العزم من الرسل * پس صبر و بردباری پیشه کن، آن گونه که پیامبران اولوالعزم صبر کردند». احقاف/ 35

عبودیت
 

بندگی و خضوع در مقابل حق، فضیلتی ستودنی است که قرآن بارها بر این صفت زیبای محمدی اشاره دارد. خداوند متعال پیامبر گرامی اش را با وصف بندگی ـ که تمام اوصاف والای حضرت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) را تحت الشعاع قرار داده ـ یاد می کند و رسول گرامی اسلام نیز به عبودیت خود در پیشگاه حق همیشه افتخار می کرد. به نمونه ای از آیاتی که حضرت رسول را با صفت والای عبودیت توصیف می کند اشاره می کنیم:« تبارک الذی نزل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیراً* بزرگوار و پر برکت است آن خداوندی که قرآن را بر بنده[ خاص] خود نازل کرد تا بیم دهنده جهانیان باشد» فرقان/1
پیامبر گرامی اسلام آن چنان شیفته عبادت و بندگی در بارگاه ربوبی بود که گاهی خود را فراموش می کرد و از خود بی خود می شد، تا این که آیه نازل شد:«طه. ما انزلنا علیک القرآن لتشقی* طاها! ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که این قدر به زحمت و مشقت بیفتی». مرحوم فیض کاشانی در ذیل این آیه می نویسد: پیامبر اکرم آن چنان در عبادت الهی حریص بود که از کثرت عبادت پاهای مبارکش متورم شده بود، تا این که خداوند متعال این آیه را فرستاد. امام باقر (علیه السلام) می فرماید: روزی یکی از همسران آن حضرت به وی گفت: یا رسول الله! چرا به خود این قدر زحمت می دهی، در حالی که بنده آمرزیده هستی. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پاسخ داد:« اولاً اکون عبدا شکوراً* آیا بنده شکر گزاری نباشم»(5)

عدالت خواهی
 

عدالت خواهی یکی از مهم ترین اهداف بعثت پیامبران الهی است. خداوند متعال در سوره حدید می فرماید: « لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط* ما فرستادگان خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنان کتاب آسمانی و میزان نازل کردیم تا مردم به عدالت قیام کنند». حدید/25 و در آیات متعددی قرآن از عدالت خواهی پیامبر اکرم که یکی اهداف بعثت آن حضرت نیزمی باشد سخن گفته و مردم را به تبعیت از آن بزرگوار ترغیب و تشویق می کند. عدالت طلبی در تمام زوایای زوایای زندگی انسان، معاملات، خانواده، دوستان، فرزندان، همکاران و حتی سایر ملل نیز کشیده می شود. قرآن کریم می فرماید:«و اذا قلتم فاعدلوا* و هنگامی که سخنی می گویید، عدالت را رعایت نمایید»* و هنگامی که سخنی می گوید، عدالت را رعایت نمایید» انعام /152 پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آن چنان به این مسئله حیاتی اهمیت می داد که حتی در نگاه کردن به دیگران عدالت را رعایت می نمود. امام صادق (علیه السلام) می فرماید:« کان رسول الله یقسم لحظاته بین اصحابه فینظر الی ذا و ینظر الی ذا بالسویه* رسول خدا نگاه خود را در میان اصحاب به طور مساوی تقسیم می کرد، گاهی به این و گاهی به آن دیگری به طور مساوی نگاه می کرد.(6) پیامبر اکرم در یک منشور جهانی، عدالت خواهی و تساوی حقوق انسان ها را در جوامع اعلام کرد و ملاک احترام به حقوق بشر را معین نمود. آن منادی راستین عدالت و آزادی هنگامی که مشاهده کرد یکی از اصحاب عرب وی، سلمان فارسی را به خاطر غیر عرب بودن تحقیر می کند، در کلمات حکیمانه و معروفی فرمود:« همه مردم از زمان حضرت آدم تا به امروز همانند دانه های شانه[ مساوی و برابر]هستند. عرب بر عجم و سرخ بر سیاه برتری ندارد مگر به تقوی». (7)

راستی و امانت داری
 

امانت داری و صداقت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نه تنها یاران و پیروان آن حضرت را شیفته ایشان نموده بود بلکه دشمنان نیز به این حقیقت اذعان داشته و صداقت آن بزرگوار را می ستودند. سه سال از بعثت می گذشت که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) روزی در کنار کوه« صفا» روی سنگ بلندی قرار گرفت و با صدای رسایی قشرهای مختلف مردم مکه را به سوی خویش فرا خواند، آنگاه خطاب به مشرکین و سایر مردم فرمود: ای مردم! هر گاه من به شما گزارش دهم که پشت این کوه دشمنان موضع گرفته اند و قصد جان و مال شما را دارند، آیا مرا تصدیق می کنید؟ همگی گفتند: آری، زیرا ما در طول زندگی از تو دروغی نشنیده ایم. (8)
حضرت خدیجه نیز هنگامی که پیشنهاد ازدواج به آن حضرت می داد و شیفتگی خود را به آن وجود گرامی اعلام می نمود با تأکید بر امانت و صداقت آن بزرگوار، چنین گفت:«انی قد رغبت فیک لقرابتک وسطتک فی قومک و امانتک و حسن خلقک و صدق حدیثک (9) به خاطر خویشاوندیت و بزرگواریت در میان قوم خودت و امانت داری تو و اخلاق نیک و راستگوئیت، مایلم با تو ازدواج کنم».
در این میان تصریح آیات الهی و تأکید کلام وحیانی قرآن بر صداقت و راستی و امانت داری آن حضرت حلاوتی دیگر دارد. بعضی از آیاتی که به امانت داری و راستی پیامبر عظیم الشأن اسلام اشاره دارند عبارتند از:1 ـ «قل لا اقول لکم عندی خزائن الله و لا اعلم الغیب و لا اقول لکم انی ملک* بگو: من نمی گویم خزائن خدا نزد من است و من [ جز آن که خدا به من بیاموزد] از غیب آگاه نیستم و به شما نمی گویم من فرشته ام» انعام /50
2ـ « و ما ینطق عن الهوی. ان هو الا وحی یوحی* و هرگز از روی هوای نفس سخن نمی گوید و آن چه می گوید چیزی جز وحی الهی که [بر او]نازل می شودنیست». النجم/ 3 و 4
حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در امانت داری آن چنان شهره بود که حتی دشمنانش بعد از بعثت آن حضرت، با این که نقشه قتلش را طراحی می کردند، هم چنان او را با لقب« امین» می شناختند و در امانت داری اش لحظه ای تردید نکردند و در شب هجرت امانت هایی نزد آن گرامی داشتند. رسول الله در غار ثور به امام علی (علیه السلام) سفارش نمود که « یا علی، فردا در اجتماعات مردم مکه، صبح و شام با آوای بلند بگو: هر کس نزد محمد امانتی دارد بیاید امانتش را بازستاند». (10) پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اسوه کامل و نمونه بارز انسان های وارسته و دارای تمام کمالات ویژه اخلاقی بود. صداقت و امانت داری از منظر رسول گرامی اسلامی آن چنان مهم بود که به عنوان معیار برای برتری یارانش محسوب می گردید امام صادق (علیه السلام) در این مورد فرمودند:«ان علیا (علیه السلام)انما بلغ ما بلغ به عند رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بصدق الحدیث و اداء الامانه* یقیناً علی (علیه السلام) با راست گویی و امانت داری به آن درجه و عظمت در نزد پیامبر رسید» (11)

قاطعیت و شهامت
 

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد اجرای حدود الهی و قاطعیت در برابر قانون شکنان اهتمام خاصی داشت. آن حضرت در عین حالی که به اهل ایمان و مظلومان و ستم دیدگان رئوف و مهربان بود، در مقابل کفار و اشرار، با شجاعت و شهامت تمام ایستادگی می نمود. خداوند متعال در این مورد می فرماید:« محمد رسول الله و الذین معه اشداء علی الکفار* محمد فرستاده خداست و کسانی که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شدید و در میان خود مهربان هستند». فتح /29 اصرار بر اجرای قوانین الهی، حیاء و ادب، جوانمردی، سرمشق و الگو بودن برای انسان های سعادت جو و حقیقت طلب، امی بودن، تواضع، گذشت، ساده زیستی ، سخاوت و نیکی به دیگران، کرامت نفس و بشیر و نذیر بودن، از جمله سایر صفات ستوده حضرت خاتم الانبیا (صلی الله علیه و آله و سلم) است که در آیات الهی به آن ها اشاره شده است. 

پی نوشت ها :
 

1 ـ مکارم الاخلاق، ص 8/ فتح الباری، ج 6، ص 419. 
2 ـ الکافی، ج 2، ص 252. 
3 ـ کشف الغمه، ج 2،ص 537. 
4ـ مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی، ج 3، ص 137.
5 ـ تفسیر صافی، ج 3، ص 299.
6 ـ بحار الانوار، ج 16، ص 260/ الکافی، ج 2، ص 671.
7 ـ مستدرک الوسائل، ج 12، ص 89.
8 ـ فروغ ابدیت، ج 1، ص 263.
9 ـ السیره النبویه، ابن هشام، ج 1، ص200 و 201.
10 ـ بحار الانوار، ج 19، ص 62.
11 ـ الکافی، کتاب الایمان و الکفر، باب الصدق و اداء الامانه، حدیث 5. 
 

منبع: نشریه نسیم وحی، ش 30.

9nine9 بازدید : 209 چهارشنبه 01 شهریور 1391 نظرات (0)

هیچ می دانستید یکی از صفات پیامبر اسلام (ص) شوخی های ایشان بوده؟
 

به کتاب هایی که درباره زندگی و رفتار رسول گرامی اسلام (ص) نوشته شده می گویند «سیره.» سیره در لغت به معنای روشن است؛ یعنی چطوری راه رفتن به زبان امروزی می شود همان «سبک زندگی.» یعنی که این کتاب ها را نوشته اند تا از آن حضرت یاد بگیریم چیزی که حتی در قرآن هم به صراحت دستور داده شده است که «لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه.» (احزاب، 20) ما برای اینکه نمونه ای از روش کار استخراج سبک زندگی از کتاب های «سیره» را به دست بدهیم. نحوه رفتار پیامبر (ص) با دوستان ایشان را از سه منبع انتخاب کرده ایم که چنانکه می بینید بیشترشان تأکید بر خوش خلقی و شوخ طبعی پیامبر اکرم (ص) دارند.


...

 

آنچه درباره خندیدن پیامبر (ص) آمده است
 

از عبدالله بن حارث بن جزء نقل شده که می گفته است: «هیچ کس را ندیده ام که بیش از پیامبر لبخند بر لب داشته باشد.»
یزید بن ابی حبیب، از همان عبدالله بن حارث بن جزء نقل می کند که می گفته است: «پیامبر (ص) خنده ای به جز لبخند نداشت.»
از ابوذر نقل کنند که می گفته است: «پیامبر (ص) می فرموده است من نخستین کسی را که وارد بهشت می شود و آخرین کسی را که از دوزخ بیرون می آید می شناسم. روز رستاخیز کسی را برای حساب می آورند به فرشتگان گفته می شود گناهان صغیره اش را بر او عرضه دارید، و گناهان کبیره اش را از او پوشیده می دارند. به او گفته می شود فلان روز و فلان ساعت این گناه و آن گناه را انجام داده ای و او اقرار می کند و از عرضه کردن گناهان کبیره اش بیمناک است. در این هنگام فرمان می رسد که به جای هر گناه برای او حسنه ای منظور دارید و آن بنده از روی طمع می گوید آخر من گناهان دیگری هم داشته ام که آنها را در اینجا نمی بینم! ابوذر می گفته است در این هنگام دیدم پیامبر (ص) چنان لبخندی بر لب آورد و خندید که دندان هایش نمودار شد.»
از حریر بن عبدالله بجلی نقل شد که می گفته است: «از هنگامی که مسلمان شدم پیامبر مرا از همنشینی با خود- یا ورود به خانه خود- منع نفرمود و هیچ گاه مرا ندید؛ مگر آنکه خندید.»
علی بن ربیعه برای ما نقل کرد که در حضور علی (ع) بودم، مرکبی آوردند تا سوار شود. همین که پای در رکاب نهاد بسم الله گفت و چون بر پشت مرکوب قرار گرفت الحمدالله گفت و سپس چنین گفت: «منزه است آنکه این را برای ما رام ساخت و ما را یارای آن نیست.» آنگاه سه بار الحمدالله و سه بار الله اکبر گفت و سپس عرضه داشت: «بار خدایا پاک و منزهی! من بر خویشتن ستم کردم. مرا بیامرز که گناهان را کسی جز تو نمی آرزد». آنگاه لبخند زد. من گفتم: «ای امیرالمؤمنین! از چه خندیدی؟» فرمود: «من دیدم رسول خدا (ص) چنین فرمود و از آن حضرت پرسیدم ای رسول خدا! چرا لبخند زدی؟ فرمود چون بنده می گوید خدایا گناهان مرا بیامرز، پروردگار خشنود می شود از اینکه بنده اش می داند که کسی جز او گناهان را نمی آمرزد.»
شمائل النبی (ص)- نوشته ابوعیسی محمد بن عیسی ترمذی (متوفای 279 ق)- ترجمه دکتر محمود مهدی دامغانی- نشرنی، 1372- صفحات 136 تا 138.

آنچه رسول (ص) بدان مزاح کرده است
 

و آورده اند که زنی از عمات رسول (ص) گفت: «یا رسول الله، از خدای بخواه تا مرا در بهشت برد.» رسول (ص) گفت: «پیرزنان در بهشت نروند.» چون بدانست که پیرزن دلتنگ شد، گفت خدای تعالی ایشان را روز قیامت بازآفریند و جوان باشند و دختران خانه.»
و آورده اند که زنی به نزدیک رسول (ص) آمد و گفت: «مرا بر شتر نشان که به سر سفر می رفتند.» رسول گفت: «ترا بر بچه ناقه نشانم.» زن گفت: «یا رسول الله مرا برنتابد، رسول (ص) گفت: «من ترا الا بر بچه ناقه ننشانم» گفت: «او طاقت ندارد.» رسول (ص) گفت: «ای مردمان، شتر نه بچه ناقه باشد؟»
زنی بیامد و گفت: «یا رسول الله، شوهرم بیمار است و ترا می خواند.» رسول گفت: «شوهرت آن است که سپیدی در چشم دارد؟» زن بازگردید و چشم شوهر برمی دارد و درمی نگرد. شوهر گفت «چه می کنی؟» گفت: «رسول مرا گفت در چشم شوهرت سپیدی است.» شوهر گفت: «وای بر تو، کسی باشد که در چشم سپیدی ندارد؟ صدق رسول الله.»
و آورده اند که زاهدی در بازار بود. رسول (ص) از پس او فراز آمد و هر دو دست بر چشم وی نهاد و زاهد ندانست که او رسول تا آنگه که رسول گفت: «که می خرد بنده ای؟» زاهد گفت: «یا رسول الله، آنگاه مرا بی قدر یابی.» رسول گفت: «پیش خدای عزوجل بی قدر نباشی».
از سهل بن سعد الساعدی روایت است از رسول (ص) که در مسجد رفت. امیرالمؤمنین علی (ع) را دید بر پهلو خفته و ردا از دوشش افتاده و خاک به پشتش رسیده. رسول (ص) خاک از پشتش پاک می کرد و می گفت: «بنشین ای بوتراب.»
و روایت کرده اند کخه از جعفر بن محمد الصادق پرسیدند که در طبع رسول (ص) هیچ مداعبتی و مزاحی بود. گفت: «خدای تعالی وصف رسول کرده است به خلق عظیم. و خدای تعالی همه انبیا را بفرستاد و در طبع ایشان درشتی ای بود و رسول را به افت و رحمت فرستاد. و از رافت و رحمتش آن بود که با امت مداعبت کردی تا صحابه را دل خوش باشد، و گفتی خدای تعالی دشمن دارد کسی را که ترش باشد در روی برادران مسلمان».
شرف النبی (ص)- نوشته ابوسعید واعظ خرگوشی (متوفای 407 قمری)

آنچه در صفت سید (ص) آمده است
 

و امیرالمؤمنین علی (ع) چون صفت سید کردی بعد از وفات وی چنین گفتی: «نه درازای باریک بود و نه کوتاهی خرد، بلکه میانه این هر دو بود؛ راست اندام تمام پشت. مویی داشت نه جعدی جعد بود و نه تیزی تیز، میانه این هر دو بود؛ نه کرو نه تیز. رویی داشت نه گرد و برآماده چون روی فربهان و نه خشک و نزار چون روی نحیفان؛ بلکه روی گرد به قاعده بود؛ سپید و روشن و لطیف. چشمی داشت سپیده ها سپید و سیاهه سیاه، مژگانی راست به هم در رسته، دراز و بسیار. انگشتانش هم از آن دست و هم از پای، درشت و بزرگ. کف های وی نرم چون حریر بود و چون از جای خود برخاستی و می رفتی، از چستی همانا که مرغ بود و می پرید و چون التفات کردی، به یک بار التفات کردی، نه چون رعنایان سر خوهله داشتی و در میان هر دو کتفش، مهر نبوت بودی. و او خود- که صد هزار درود حق بر وی باد- خاتم پیغامبران و مهتر عالمیان بود و در سخا از همه بهتر بود و در شجاعت از همه بیشتر بود و در فصاحت از همه نیکوتر و تمام تر بود و در عهد و پیمان از همه درست تر بود و در خوی و خلق از همه نیکوتر بود و در تعیش با مردم از همه بزرگ تر.
بر بدیهه، چون وی را بدیدندی، از وی هیبت داشتندی و چون با وی مخالطت کردندی، وی را چون جان و دل دوست گرفتندی. نه پیش از وی، مثل وی کسی توانستندی دیدن و نه بعد از وی، کسی مثل وی تواند یافتن.»
سیرت رسول الله (ص)- نوشته عبدالملک بن حشام نحوی (متوفای 218 قمری)- ترجمه رفیع الدین اسحاق همدانی (متوفای 633 قمری)، نشر مرکز، 1373، صفحه 197

خانه دوست کجاست ؟
 

خانه پیامبر (ص) در مکه حالا دیگر نیست
 

حدیثی از پیامبر(ص) هست که «خانه های قدیمی را خراب نکنید که آن ها زینت شهر هستند.» اما دولت وهابی آل سعود، از ابتدای تأسیس، بنا کرد به خراب کردن خانه ها و مکان های قدیمی و تاریخی سرزمین مقدس. وهابی ها ادعا می کردند زیارت مزار ائمه (ع) و بزرگان یا بازدید از مکان های مقدس، شرک به حساب می آید و با چنین استدلالی بود که خانه پیامبر (ص) و محل تولد آن حضرت (ص) در مکه هم تخریب شد. محل تولد پیامبر (ص)، تا پیش از سرکار آمدن دولت سعودی، یعنی حدود 60 سال پیش، مشخص و معین و دارای گنبد و بارگاه بود. گنبد محل تولد پیامبر (ص) را خیزران، مادر هارون الرشید، خلیفه عباسی ساخته بود.
دولت سعودی، اولین جایی را که در مکه تخریب کرد، همین گنبد بود. آن ها بر روی خانه پدر پیامبر (ص)، ساختمانی جدید ساختند که تا 12 سال قبل «اداره اوقاف» در آن مستقر بود و در حال حاضر هم کتابخانه عمومی شده است. لااقل این ساختمان مشخص است و زائران می توانند بر روی دیوار آن عبارت «هذا مولد الرسول (ص)» را ببینند، اما خانه خود پیامبر (ص) که حضرت با خدیجه در آن زندگی می کردند و حضرت زهرا (س) هم در آنجا متولد شده اند، به کلی غیرقابل تشخیص است. همین طور منزل حضرت ابی طالب و سایر اماکنی که تا 60 سال پیش همچنان مشخص و محترم بودند. در حال حاضر، زائران به بازدید کتابخانه «مکتبه المکه المکرمه» می روند و در کنار دیوار آن، با پیامبرشان درد دل می کنند. در نقشه جدید شهر محل تولد پیامبر (ص) در خیابان ملک فهد، بعد از تونل فیصلیه است. اهالی، به آن منطقه، «شعب علی» یا دره امام علی (ع) می گویند.
منبع: هفته نامه فرهنگی- اجتماعی جوانان همشهری جوان ش- 301

9nine9 بازدید : 209 چهارشنبه 01 شهریور 1391 نظرات (0)

روایتی دست اول از زندگی و وفات حضرت محمد(ص)به نقل از کتاب شرف النبی
«سیره »یعنی کتابی که در شرح زندگی و خصوصیات پیامبر(ص) نوشته شده باشد.«شرف النبی» یکی از قدیمی ترین و معتبرترین «سیره» هاست. این کتاب را شیخ ابوسعید خرگوشی، از محدثین معروف و متوفای 485 قمری نوشته است.(خرگوش یا خرجوش، یکی از محله های نیشابور قدیم بوده و خرگوشی یعنی اهل آن محله نیشابور) این کتاب را یک منشی ایرانی اهل راوند در یک قرن بعد (حدود 590 قمری) به فارسی برگردانده است. این متن کهن فارسی، علاوه بر صحت و اعتبار یک ویژگی هم دارد؛ اینکه نمونه مناسبی است از رواج قصه گویی در ایران قدیم که چطور از داستان مکرر شنیده ای مثل وفات پیامبر(ص) چنین متن فوق العاده با احساسی را روایت می کند.


روایت کرده اند از ابومویهبه بنده رسول (ص) که گفت رسول(ص) یک شب در میان شب مرا بیدار کرد و گفت مرا فرموده اند که استغفار کنم از برای اهل بقیع تو با من بیا. من با رسول (ص) برفتم. چون به گورستان بقیع رسیدیم. رسول (ص)گفت: «درود برشما باد ای اهل گورستان و شما را گوارنده باد آنچه شما در آنید که روی نمود فتنه های تاریک همچون شب تاریک، ای ابومویهبه مرا بدادند کلیدهای خزینه های دنیا و جاوید ماندن در آن و بعد از آن بهشت و مرا مخیر بکردند میان آن و میان دیدار خدای عز و جل در بهشت.»
ابومویهبه گفت: من گفتم: «یا رسول الله کلیدهای خزینه های دنیا فراگیر و جاوید ماندن در آن.» پس گفت: لا و الله که من اختیار دیدار خدای عز و جل کردم در بهشت.» پس استغفار کرد از برای اهل بقیع و باز گردید و آغاز رنج کرد که در آن از دنیا مفارقت کرد.
محمد بن اسحق روایت کرده است که زهری روایت کرد از عبیدالله بن عبدالله بن عتبه از عایشه رضی الله عنها که رسول (ص) از بقیع بازگردید و در سرای من آمد و مرا درد سر بود و من گفتم که «وا رأساه»یعنی واسری رسول (ص) گفت: «مرا می باید گفت که وا رأسها مرا دردسری عظیم.» پس رنج سخت تر شد بر رسول (ص) در سرای میمونه و جمله زنان را بخواند و از ایشان درخواست که در خانه عایشه بیمارداری رسول (ص) کنند و زنان دستوری بدادند. پس رسول (ص) میان دو مرد از اهل بیت خویش می آمد دست بر گردن ایشان نهاده و پای بر زمین می کشید از رنجوری و عصابه ای بر سر بسته. 
عایشه رضی الله عنها گفت آخرین کلمه ای که از رسول(ص)شنیدم این بود که گفت: «بله الرفیق الاعلی من الجنه» عایشه گفت چون این کلمه از رسول (ص) بشنیدم و بدانستم که رسول ما را اختیار نکند و از رسول (ص) شنیده بودم که رسول را قبض روح نکنند تا مخیر نگردانند میان آرایش و زینت دنیا و میان دیدار خدای تعالی در بهشت. پس رسول (ص) اختیار دیدار حق تعالی کرد در بهشت و خلود در دنیا اختیار نکرد.
انس بن مالک رضی الله عنه گفت: «رسول (ص) بیرون آمد و صحابه نماز بامداد می کردند. رسول(ص) پرده برداشت و بر در سرای عایشه بایستاد و به بیرون آمدن رسول(ص) فراخ بایستادند تا رسول(ص) در میان آید و نماز تمام بگذارد پس رسول(ص) اشارت کرد به دست مبارک که بر حال خویش می باشید در نماز و تبسمی بکرد از خرمی آنکه اصحاب را دید که برنیکوتر هیاتی نماز می کردند. پس باز گردید و مردم نماز بکردند و باز گردیدند و خرم بودند که رسول (ص) در بیماری بهتر شده است.
و روایت کرده اند که رسول (ص) در آن بیماری که فرو رفت، فاطمه (س)را بخواند و با او سخنی پنهان بگفت. فاطمه(س) بگریست. پس سخنی دیگر بگفت فاطمه بخندید. عایشه می گوید که من هیچ کس را ندیدم که بهتر مشابهت داشت به رسول (ص) در سخن گفتن که فاطمه (س) و چون در پیش رسول (ص) آمدی، رسول دست او فرا گرفتی و بوسه دادی و به جای خویشتن بنشاندی. پس چون رسول (ص) وفات یافت. از فاطمه (س) پرسیدم که آن کلمه چه بود که تو از آن بگریستی و آن کلمه که از آن بخندیدی. گفت: «رسول (ص) پنهان با من گفت که من رفتنی ام. من بگریستم. پس یک بار دیگر گفت اول کسی که به من رسد از اهل من تو باشی،من بخندیدم.»
و آنگاه بیماری رسول (ص) سخت شد و بیهوش شد و زنان گفتند دارویی می باید ساخت که تا در دهان افکند و آن را به تازی لدود خوانند. و اسماء بنت عمیس گفت: ما گمان بردیم که رسول (ص) ذات الجنب است. رسول (ص) گفت: «خدای تعالی مرا بدان درد ابتلا نکند» و رسول (ص) را آن دارو در دهان افکندند و جمله اهل سرای به موافقت از آن دارو در دهان افکندند الا عباس، عم رسول (ص) و ام میمونه به روزه بود و دارو در افکند موافقت رسول را (ص). و آورده اند که دو مرد در پیش رسول (ص) آمدند از اهل بیت رسول و گفتند: «یا رسول الله، جماعت انصار زنان و مردان در مسجدند و می گریند برتو.» رسول (ص) گفت: «چرا می گریند؟» گفتند: «بر تو می ترسند که مبادا که مفارقت کنی.» پس رسول (ص) دست علی و دست فضل بگرفت و بیرون آمد و بر منبر بنشست و برعلی و فضل تکیه زده بود، و عصابه بر سربسته و خطبه بخواند و شکر و سپاس خدای تعالی بگفت، پس گفت: «ای مردمان، چه منکر می دارید از پیغمبر شما رحلت کردن از دنیا؟ خبر مرگ او به شما نرسید و خبر مرگ شما به شما نرسید آنجا که حق تعالی می گوید: انک میت و انهم میتون؟ هیچ پیغمبر پیش از من جاودان ماند در میان امت خود؟ بدانید که من به خدای خواهم رسید و در میان شما بگذاشتم آنچه اگر شما دست در آن زنید هرگز گمراه نشوید، و آن چیز کتاب خدای تعالی است در میان شما که می خوانید و در آنجا روشن گردانیده اند آنچه شما را به کار باید در آنچه کنید و در آنچه نکنید. بر یکدیگر بخیلی مکنید و حسد مبرید و یکدیگر را دشمن مگیرید و برادران باشید چنان که خدای تعالی فرموده است. پس وصیت می کنم شما را به عترت و اهل بیت من و به قبیله انصار و یاران من. بدانید که انصار خانه ایمان است. هر که والی کاری شود که در آن نفعی و ضرروی به کسی تواند رسانید باید که مجاملت کند با انصار و از آنها که نیکوکار باشند قبول کند نیکی و از آنها که بد کردار باشند تجاوز و عفو کند.»
ابن مسعود رضی الله عنه روایت می کند که رسول (ص) خبر مرگ خویش به ما داد چون اجلش نزدیک شد گفت: «فراخی نعمت باد شما را. خدای تعالی شما را درود فرستاد. خدای بر شما رحمت کناد، خدای شما را نگاه داراد، خدای این شکستگی که به مفارقت من حاصل خواهد شد، بسته گرداناد. خدای تعالی شما را روزی دهاد، خدای شما را بلندی دهاد، خدای شما را سودمندی دهاد، خدای شما را زیادت خیرات دهاد، خدای شما را نگاه داراد، شما را وصیت می کنم به پرهیزگاری از خدای تعالی و شما را به خدای تعالی می سپارم و او را برشما می گذارم و من از خدا مر شما را بیم کننده و روشن کننده ام، سرکشی مکنید بر خدای تعالی در بندگان و درشهرهای خدا که خدای تعالی می گوید: سرای آخرت از برای کسی است که در دنیا بلندی و فساد طلب نکند و عاقبت پرهیزگاران را است.»
عبدالله مسعود گفت من گفتم: «یا رسول الله، اجل تو چند مانده است؟» رسول (ص) گفت: «نزدیک آمد مفارقت من از دنیا و بازگشت من به خدای تعالی است و به جنه الماوی و به سدره المنتهی و به رفیق بلندتر و به حظ تمام تر و به عیش گوارنده تر.» ما گفتیم: «یا رسول الله، تو را غسل که کند؟» گفت: «جماعتی مردان از اهل بیت نزدیک تر به من.» گفتم: « یا رسول الله، کفن تو را از چه کنیم؟» گفت: «در این جامه که پوشیده ام اگر خواهید، و گر نه جامه های مصر و اگر نه در برد یمنی.» گفتیم: «یا رسول الله، نماز بر تو که کند؟» رسول(ص)بگریست و ما بسیار بگریستیم. گفت: «آهسته باشید که خدا بر شما رحمت کناد و جزای خیر دهاد شما را از پیغمبرشما. چون مرا شسته باشید و کفن ساخته، مرا براین تخت من بنهید برکنار گور من در این خانه. پس ساعتی بیرون روید که اول کسی که بر من نماز کند دوست من باشد جبرئیل، پس میکائیل، پس اسرافیل، پس ملک الموت با جماعت فرشتگان بسیار، پس جمله ملائکه، پس اصحاب گروه گروه در آیند و نماز کنید و درود فرستید و مرا رنج مرسانید به چیزی گفتن که آن در من نباشد پس به چیزی گفتن که آن در من نباشد از مدحی که مرده را گویند و بانگ و ناله مکنید و نخست نماز بر من مردان اهل بیت من کنند، پس زنان ایشان، پس شما و من بر شما درود می فرستم و بر جماعت اصحاب من و بر هر که متابع ملت من باشد از امروز تا روز قیامت.» ما گفتیم: «یا رسول الله که در گور تو آید؟» گفت: «اهل من و مردان اهل بیت من با فرشتگان بسیار که ایشان شما را ببینند و شما ایشان را نبینید. پس گفت: «خداوند الرفیق الاعلی.»
ابن عباس می گوید: «چون وقت وفات بود، رسول (ص) پیش از آن به روزی چند بر منبر رفت و خطبه کرد و ستایش خدای تعالی کرد و ثنا گفت، پس استغفار کرد شهیدان روز احد را و در میان خطبه گفت که «لشکر اسامه را ترتیب و تجهیز کنید تا بروند و غزا که من فرموده ام تمام کنید ودر جزیره عرب مگذارید که دو دین مختلف باشد.» پس فرود آمد از منبر.
و در خانه عایشه رفت و رنجوری سخت شد. پس بلال روز سیوم بیامد و بانگ نماز بامداد بگفت و رسول (ص) بر قفا خفته بود و روی بپوشانیده. بلال گفت: «یا رسول الله الصلوه الصلوه» رسول (ص) جامه از روی بازگرفت و گفت: «یا بلال، تو خبر دادی هر که خواهد که نماز بکند بکند و هر که خواهد بگذارد» پس بلال بیرون آمد گریان و گفت: «رسول (ص) هرگز نماز به جای نگاذشته است الا از رنجی سخت.» پس لحظه ای صبر کرد و دیگر باره بیامد و گفت: «یا رسول الله الصلوه » رسول گفت: «ای بلال تو خبر رسانیدی، هر که خواهد نماز بکند و هر که خواهد بگذارد.» پس بلال بیرون آمد و گفت: «واحسرتاه»
پس بار سوم باز آمد و گفت: «الصلوه یرحمک الله» رسول (ص) گفت عبدالله بن ربیعه را که بفرمایید مردی را تا نماز کنند مردمان را به امامت.
ابن عباس گوید: و رسول را عقل بر جای خود بود و در وی هیچ تغییری پدید نیامد و زنان رسول جمله حاضر بودند و عایشه نزدیک نشست و رسول(ص) او را گفت: «من تو را پسندیده بودم پیش از امروز و تو جفت من باشی روز «قیامت». پس او را گفت: «تو باز پس نشین.» عایشه با جای خود نشست. پس فاطمه نزدیک آمد و گفت: «جان من فدای تو باد. یک کلمه با من بگوی که مرا بدان دل خوش باشد.» پس رسول (ص) با او سخن گفت.» گفت: «باز پس نشین.» او باز پس نشست. پس فاطمه (س) گفت: حسن و حسین(ع)را و ایشان هر دو کودک خرد بودند که نزدیک شوید به جد خویش رسول الله (ص) ایشان نزدیک شدند و سخن گفتند که «یا جداه» رسول (ص) ایشان را جواب نداد از سکرات مرگ. چون حسن(ع) و حسین(ع) آن حال دیدند بگریستند؛ گریستنی سخت و حسن(ع)می گفت: «یا جداه، نمی نگری به من؟یک نظر با من یک سخن بگوی تا پس از تو در ایام حیات من یاد می کنم.» این کلمات می گفت و می گریست تا جمله مردم خانه به گریه افتادند. 
پس رسول(ص) بشنید آواز گریه و چشم باز کرد و گفت: «چیست این آواز؟» فاطمه (س) گفت: «پسران من اند با تو سخن می گویند و تو جواب ایشان ندادی، و ایشان بگریستند سخت و مردمان سرای جمله گریستند.» پس رسول گفت ایشان را «نزدیک درآیید.» ایشان نزدیک در آمدند و سر ایشان بر کنار خویش نهاد و همه می گریستند. پس امیرالمومنین علی (ع) را گفت: «قدحی آب به من آر.» علی (ع) بیاورد و رسول (ص) دست در قدح آب می نهاد و بر روی می مالید و می گفت: «خداوندا، مرا یاری ده برسکرات مرگ» فاطمه (س) گفت: «وا اندوها از برای اندوه تو یا پدر.» رسول (ص) گفت: «بر پدر تو هیچ اندوه نباشد پس از امروز.» و همچنان بودند از وقت نماز بامداد تا چاشتگاه و در سرای بسته بود و این حال در روز دوشنبه بود. قبض روح رسول(ص)بکردند ، انا لله و انا الیه راجعون
پس فضل بن عباس، علی (ع) را گفت چشم های دوست من فرا هم نه و دهانش برهم نه. پس علی (ع) خواست که چنان کند همی هر دو چشم رسول (ص) بر هم نهاد و دهان فراهم آورد و دست و پای راست شد بی آنکه کسی دست بدو کرد. و گفته اند که سر رسول الله (ص) بر کنار عایشه بود. پس بوی خوش برآمد که هرگز مثل آن نشنیده بودند و آواز پرهای فرشتگان می شنیدند و گفتن ایشان که انا لله و انا الیه راجعون.
و آورده اند که رسول (ص) بزیست به مدینه ده سال پس رنجور شد در صفر و تبش آمد تبی سخت و فرمان یافت روز دوشنبه وقت زوال اول ماه ربیع الاول و در شب چهارشنبه دفنش کردند و در سه جامه ترتیب کفنش کردند و در پیراهنش بشستند. علی بن ابی طالب (ع) او را شست و فضل یاورش بود و سه بار غسلش کردند به آب و سدر. و چون در گورش نهادند علی بن ابی طالب (ع) در گور رفت و فضل بن عباس با او بود و اوس بن خولی گفت: «سوگند می دهم شما را که حق ما از رسول (ص) مبرید.» و او نیز با ایشان در گور رفت وقثم یاری ایشان می داد در شستن، و او کودک بود و علی بن ابی طالب (ع) غسل می کرد و اسامه بن زید آب برمی ریخت و می گفت: «یا علی، مرا برهان که رگ دل من ببریدی که من چیزی می بینم که برمن می آید.» و آن فرشتگان بودند. و از رسول (ص) آثار مردگان هیچ نمی دیدند. پس چون فارغ شدند خلاف کردند که دفنش چگونه کنند. بعضی گفتند: «نمی دانیم که رسول (ص) را با اصحاب به گورستان بقیع دفن کنیم یا در مسجد؟» پس ابوبکر گفت: «شنیدم از رسول (ص) که هیچ پیغمبری را وفات نرسید الا که او را آنجا که وفات یافته بود دفن کردند.»پس جامه خواب رسول(ص) از زمین برگرفتند و هم آنجا گور کندند و صحابه از علی بن ابی طالب (ع) پرسیدند که «چگونه نماز کنیم بر رسول (ص)؟» گفت: بگویید «صلوات الله البار الرحیم و الملائکه المقربین و النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و ما سبح لک من شیء یا رب العالمین علی محمد بن عبدالله خاتم النبیین و سید المرسلین و امام المتقین و رسول رب العالمین الشاهد المبشر الداعی الیک باذنک السراج المنیر.»
مغیره شعبه گفت رضی الله عنه من آخرترین کسی ام که رسول (ص) را دیدم و آن چنان بود که مغیره انگشتری خویش در قبر رسول (ص) انداخت پیش از آنکه خاک فرا گور کردند. و در رفت و انگشتری برگرفت و رسول(ص)را بدید.
منبع: نشریه همشهری جوان، شماره ی297


9nine9 بازدید : 177 چهارشنبه 01 شهریور 1391 نظرات (0)

زنى به حضور حضرت داوود (علیه السلام ) آمد و گفت : اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است

یا عادل؟ داوود (علیه السلام ) فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند. سپس

فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟ زن گفت : من بیوه

زن هستم و سه دختر دارم ، با دستم، ریسندگى مى کنم ، دیروزشال بافته خود را در میان

پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم، تا بفروشم، و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه

سازم، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد، و تهیدست و محزون ماندم و

چیزى ندارم که معاش کودکانم را تامین نمایم .


هنوز سخن زن تمام نشده بود، در خانه داوود را زدند، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد،

ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (علیه السلام ) آمدند، و هر کدام صد دینار (جمعا هزار دینار)

نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها را به مستحقش بدهید. حضرت داوود (علیه

السلام ) از آن ها پرسید: علت این که شما دست جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید

چیست ؟

عرض کردند : ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید، و نزدیک بود

غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته ای سوى

ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن ، موردآسیب دیده کشتى را

محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم ، و ما

هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار، بپردازیم ، و اکنون این مبلغ را که

هزار دینار از ده نفر ما است به حضورت آورده ایم ، تا هر که را بخواهى، به او صدقه بدهى.

حضرت داوود (علیه السلام ) به زن متوجه شد و به او فرمود: پروردگار تو در دریا براى تو هدیه

مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى؟ سپس ‍ هزار دینار را به آن زن داد، و فرمود: این پول

را در تامین معاش کودکانت مصرف کن، خداوند به حال و روزگار تو، آگاهتر از دیگران است.



“و اوست آن کس که براى شما گوش و چشم و دل پدید آورد. چه اندک سپاسگزارید.”

سوره مؤمنون – آیه ۷۸
 

لطفا

لطفا نظر بديد

درباره ما
سلام محمد جواد هستم 15 ساله از بوشهر ازعدد9خوشم مياد
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    دوست دارين تو اين بلاگ چي بذارم ؟؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 116
  • کل نظرات : 37
  • افراد آنلاین : 17
  • تعداد اعضا : 28
  • آی پی امروز : 56
  • آی پی دیروز : 21
  • بازدید امروز : 73
  • باردید دیروز : 24
  • گوگل امروز : 4
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 73
  • بازدید ماه : 73
  • بازدید سال : 4,964
  • بازدید کلی : 78,439